خیابان به همان اندازه پر جنب و جوش بود و اتومبیل ها با عجله از ساعت شلوغی عبور می کردند ، بنابراین پنهان کردن از چشمان کنجکاو کار آسانی نبود. او واقعاً می خواست بنویسد ، اما همانطور که شانس آن را داشت ، حصار سنگی طولانی در پیاده رو به همین جا ختم نمی شد ، بنابراین هیچ پوششی در اطراف آن وجود ندارد. او با شرمندگی چشمان خود را پایین آورد ، خود را در برابر حصار فشار داد و فهمید که دیگر نیازی به الکسیس سکسب عجله در هر جایی ندارد. شلوار او به معنای واقعی کلمه بین پاهای خود خیس شده بود ، و آنچه که او در شلوار خود نوشت ، نقطه تاریک بزرگی را روی پارچه نشان داد. اما با یادآوری اینکه در کیف پول ، شورت های کوتاهی را با خود برد ، به پارک رفت و شروع به تغییر لباس کرد ، شلوار را با شورت در کیفش پنهان کرد و شلوارک را بر سر بدن برهنه خود پوشید.