یکی از دوستان بالغ ، خود را در اتاق خود در یک آپارتمان عمومی محاصره کرد و بلافاصله شروع کرد به پریشانی بازیگوش ، تا از این روحیه منزجر کننده خود را نشان ندهد. او در برابر سرطان ایستاد ، الاغ را روی تشک تخت نشست و شروع به سوزش پاهای خود کرد. سینه هایش را بیرون آورد و نوک پستان را با حساسیت بوسید. او به پهلو چرخانده ، تنه خود را جدا کرد و به یاد آورد که فراموش کرده است که برای توالت رفتن به توالت برود. اما آخرین چیزی که او می خواست این بود که با مستاجران روبرو شود ، بنابراین او یک حوضچه بزرگ آهنی را در زیر تخت بیرون آورد و آن را با ادرار خود پر کرد ، درست روی تخت در آن نوشت زن سکسب و به این فکر کرد که چه چیزی ریخت. شب