یک تاجر ثروتمند در کار خود یک بحران واقعی داشت که باعث ورشکستگی او شد. آن مرد سعی کرد مست شود. اما وزیر امور خارجه توانست نجات پیدا کند و با از دست دادن صدا شروع به تحقیر او کرد. من خودم را لعنتی کردم و بعد از اینکه مرد روی بچه های کوچک تمام شد ، او شروع به کمک به او برای یافتن راه حل کرد. معلوم شد که خروج از سطح آن است ، مرد فقط باید به نزد بانکداران برود و یکی از دبیران خود را با خودش به دام بکشد تا دختر را با هم لعنتی کند و رابطه ای از اعتماد را از این طریق آغاز کند. مردی بلافاصله شروع به لفاف کردن دهان یک بلوند جوان کرد ، و هنگامی که آنها را شروع کرد ، به راحتی همه سوراخ های داف سکسب دست او را گرفت و شروع به تخلیه گسترده اسپرم ها به دهان کرد.